یک جای خالی

باید با کلمات مناسب پر شود ...

یک جای خالی

باید با کلمات مناسب پر شود ...

واستا دنیا من می خوام پیاده شم ؟

همیشه فکر می کردم که برام دل کندن از همه چیز خیلی راحته مثلا به راحتی می تونم قید دیدن سریالی رو که سال هاست دنبال می کنم بزنم .به راحتی می تونم قید دوستی که سالهاست باهاش دوستم بزنم .کاری رو که سالها منتظرش بودم رو بی خیال بشم  و... حتی قید این زندگی روبزنم و  راهی اون دنیا بشم .

والبته این رو یه مزیت می دونستم  که فکر کنم فارسی ترش می شه کله خری .

اما من اصلا این رو یه نکته منفی تو  خودم نمی دیدم . به خاطر این خصلتم سالها اذیت شدم به هر حال هر انتخابی یعنی منصرف شدن از بقیه چیزها و من هم باید تاوان این انتخاب ها رو می دادم .به زبان حسابدارها هزینه فرصت از دست رفته .

هفته قبل روزهای  سختی داشتم  .نصفه شب زد به سرم تا یه کم درس بخونم  همه خواب بودن و رفتم تو پذیرایی .یاد بچه گی هام افتادم  اون موقع مبل نداشتیم و پذیرایی مون عین مسجد بزرگ بود  و من و خواهرم می نشستیم وسط فرش و از این بازی های بچه گانه  می کردیم . دلم یاد اون موقع ها کرد .مبل ها رو کنار زدم  جا باز کردم تا گل وسط قالی معلوم بشه  رفتم و طاق باز روش دراز کشیدم . حس خوبی داشت  بعد از چند دقیقه گریه  کردم .

مشکل روانی حادی ندارم   اما اینکه خودکشی نمی کنم دلیل نمی شه که تا به حال بهش فکر نکرده باشم

.زندگیم اون طوری که می خواستم و براش برنامه ریزی کرده بودم نشد.  این میون کسی جز خودم  گناهکار نیست  و چقدر بده که نتونی تقصیر ها رو بندازی گردن کس  دیگه ای .بار اشتباهاتت تو  رو له می کنه، نابود می شی .همیشه یه یار لازمه  در غم ها  و شادی ها خلاصه همیشه .

اون موقع به این فکر کردم که باید خودم رو از دست این زندگی خلاص کنم باید برم یه جای دیگه .البته این رو بگم که به هیچ وجه فکر نمی کنم که خودکشی گناه بزرگیه .اون موقع داشتم  به این فکر می کردم که کدوم روش خود کشی رو انتخاب کنم  با قرص با گاز  با ژیلت  یا سقوط .هیچ کدوم به نظرم راه خوبی نیومد و در نهایت به این نتیجه رسیدم که هنوز یه چیزهایی هست که من رو  در این  دنیا نگه می داره .مثلا مادرم . خواهرم. پدرم .خونه ای که توش هستم .اصلا معلوم نیست اون دنیا اینترنت باشه یا نه

خیلی بده که همه  باها ت جوری رفتار می کنن که انگار مثل یه چینی می مونی که هر ان امکانش هست  بشکنی .

این هفته رو خوب شروع کردم .این بار خورشید برای من طلوع کردم .این بار نباید زود دل بکنم  به قول یک نفر باید مثل کوالا به این شانسی که بهت رو کرده بچسبی .البته چاره ی دیگه ای  ندارم . و واقعا خوشحالم از اینکه این شانس رو دارم .

می خوام  دوباره زندگی رو شروع کنم می خوام  این فاصله ده ساله رو پر کنم از خیلی  چیزها عقب موندم  مهمتر از همه از خودم .راستش اصلا همش در گذشته مو ندم و نتونستم جلو برم .

می خوام  زندگی  کنم  می خوام  یک سال دیگه وقتی این مطلب رو می بینم  به این روزهام بخندم .می خوام دیگه اون ادمی که تو این ده سال بودم نباشم .

باید به خودم قول بدم ......

پ.ن:.نوشته ی پراکنده ای  شد به اندازه همین نوشته ذهنم اشفته است .